بعد از یکماه، مجددا ادامه ی سفر_کوه نویسی "19 ساعت در کوهستان" می نویسم:
سختی راه هر لحظه بیشتر خودش را به ما نشان می داد. نه مسیری مشخص بود و نه نور زیادی داشتیم. الحمدلله که شب مهتابی بود و اندک نور ماه با توجه به ارتفاع بالای ما، کارکرد نور چراغ قوه را برایمان پیدا کرده بود. همچنان بی هدف و بی نقشه می رفتیم. تنها کور سوی امیدم هم "تنها" رد پایی بود که در مسیر بود و هر قدمم را می گذاشتم دقیقا روی قدم های آخرین و تنها جانداری که از این مسیر عبور کرده بود و نشانی از خود به جای گذاشته بود!
هر چند صد قدم که پیش میرفتیم، یار میگفت: میخوای از همین راه که اومدیم برگردیم؟ برای چی داری میری؟ اصلا داری کجا میری؟ و...
اصلا این کسایی که به قدرت می رسند به فکر "ملت" نیستند!
این بشار اسد چهار سال مردمش رو داره به کشتن میده. اگه از همون اول می رفت کنار که اینجوری نمیشد!
این ها به فکر مردم نیستند.
یا همین آقای خامنه ای. الان حاضره بره کنار؟
سال 85 _ :| _ یکی بالای درخت بود، گفت: مرگ بر خمینی. مردم هم باهاش گفتن، من می شناختمش، از اون به بعد معلوم نشد که کجا رفت. بردن کشتنش!
ببینید، شاه وقتی دید مردم دارن اذیت میشن گذاشت از کشور رفت (!!) زمان شاه هم مردم کشته شدن ولی نه اینقدر. یه کمی. در حد همون خیابان 17 شهریور( !!! )
_بخشی از افاضات یکی از سالخوردگان گرامی در تاکسی_
پی نوشت یک: چقدر شاه خوب بوده و ما نمی دونستیم. چقدر فداکار! چقدر مردمی! چقدر هلو!!
پی نوشت دو: کشته شدگان فاجعه ی 17 شهریور بین 58 نفر (آمار روز اول ساواک) و 122 (آمار دوم ساواک) تا نزدیک به 500 یا 1000 نفر (طبق آمار انقلابیون) نقل شده است.
خدایا شکرت برای امروزم.
به ظاهر نکتهی خاصی نداشت و اتفاقا چند تا کارم هم نابود شد و بهشون نرسیدم.
اما زوایای جذابی داشت. اینکه کلا برنامهات غیر منتظره بره هوا، یه آدم اهل خیلی جالبناک هم کلامت بشه که پر از ایدههای کارآفرینانه و خلاقانه باشه. و تو رو ببره تو عالم یک سال پیش ات که تو همین مسیر بودی و "شاید" شکست خوردی و الان دوباره قلقلک ات بده برای این جور دیوونه بازیا...
صبح با دوستان و در جهت "هدف"...
عصر یه خواب دلنشین، از نوع خوابیدن در نمازخانه دانشگاهِ جنابان دوست! (طرح اذان تا اذان :} )
شب با خانواده، یه غذای معمولی، مهمانِ خودمان.
اما چقدر لذت بخش ه بدون ماشین، یه مسیر طولانی رو با خانواده طی کنی.
بعد "تازه جوان"ِ در طریق ازدواج میگه، ماشین داشتن جزو پیش نیازهای ازدواج ه. تازه جوان! یه چند وقت اول زندگی، حتی اگه میتونی هم ماشین نگیر. بذار لذت طی مسیر طولانی با مترو، از این ور شهر تا اون ور شهر رو بدون کلافگی ترافیک و بوق و... بچشی.
بذار حضور همسرت رو بچشی، بذار قدم هایت را با قدم هایش تنظیم کنی، بذار سردش بشه که شال گردنت رو بهش بدی!
"عشق یعنی...
منِ سرماییِ تب دار مریض
ژاکتم را بدهم تا که تو سرما نخوری!"1
1. مهدی اکبری مهدیار