عطار کوچولو

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

چهار سوی دلم!(2)

 و ادامه...


*اپیزود سوم:

الان می تونستم ...

خیلی جای عجیبیه! خیلیا حاضر بودن  و هستن برن بجنگن ؛ ولی اونجا ...! گویا اوایل انقلاب ، زمان جنگ ، تازه پیداش کردن! اینقدر وضعیتش خراب و غیرقابل وصف بوده که از همون موقع کسایی که جرأت داشتن و می رفتن اونجا بهش میگفتن "دیار فراموش شده"! ولی خوب جاییه اگه آدمش باشی...

دوست داشتم امشبم رو با آرزوهای  بچه های اونجا صبح می کردم! اگه می شد چی می شد...

آره ؛ چی می شد اگه الان "بشاگرد" بودم.از همون اولین دفعه ای که اسمش رو شنیدم تا حالا هیچوقت نشده که کسی اسم اونجا رو ببره ولی از حاج عبدالله  چیزی نگه . نه اینکه دست خودشون باشه ها ! اصلا نمیشه ... ممکن نیست!

همون اویل انقلاب که حاج عبدالله متوجه حضور بشاگرد می شه بین یه دوراهیه می مونه که بره جبهه و با دشمنان  متجاوزان  بجنگه یا به جنگ فقری بره که هنوز که هنوزه با تمام تلاش های حاج عبدالله و گروه های جهادی نشانه هایی از اون در بشاگرد وجود داره! آخر سر هم حرف امام راضیش میکنه که: به داد بشاگرد برسید!

شاید اینجور جاها یادمون بیاد که علاوه بر اینکه (شاید)ما انسانیم ؛ انسان های دیگه ای هم وجود دارن!!

 

*اپیزود چهارم:

 الان می تو نستم ...

یه جایی هست که دلم خیلی میخوادش ؛ خیلی ... نمی دونم چرا ولی انگار خدا داره تادیب و تنبیهم می کنه! میگه تا آدم نشی نمیذارم بری! ایشاله که اینجوری نباشه ؛ آخه با این وضعیتی که من میبینم اینجوری باید یه خط قرمز بزرگ دورش بکشم! منم که میمیرم برا اونجا... بالاخره باید یه جوری با خدا کنار بیام!

واقعا عشقه! اگه می شد چی می شد...

آره ؛ چی می شد اگه الان " کربلا " بودم؛ حرم ارباب. یه کسی میگفت : اگه میخوای سلام بدی موقعش پنج شنبه است.

غروب پنج شنبه ؛ رو به حرم ارباب ؛ السلام علیک یا أباعبدالله...

 

زندگیتون با دغدغه!                                                                                                           عطار کوچولو   

۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۴۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عطار کوچولو

چهار سوی دلم!(1)

شب آرزو هاست !

پس خیلی دور از انتطار نبود و نیست که بخوام امشب یه جایی باشم که خیلی دوست دارمش !

خب ببینم کجا؟


*اپیزود اول:

الان می تونستم  ...

خیلی نمیخوام از تهران دور بشم . یه جایی همین نزدیکیا ، خیلی دور نیست ولی خیلی باصفاست! مخصوصا شبش که اصلا یه چیزیه که تا درکش نکنی نمی فهمی !

اصلا خود خودشه ! اگه می شد چی می شد ...

آره ؛ چی می شد اگه الان  "جمکران"  بودم. خب چی کار کنم ؟! محرم آقام نیستم که ببینمشون... حداقل اونجا باشم شاید اینجوری بتونم خودم رو گول بزنم ... شاید!

 

*اپیزود دوم:

الان می تونستم ...

این دفعه مسیرش یکم طولانی تره! یه ذره خطرناک هم هست ؛ ولی بی خیال! اصلا همین خطرناک بودنش جذابش کرده... البته اینم بگم اینجا مرد می طلبه ... باید مرد باشی ! جیگر داشته باشی!

وای خدا ! اگه می شد چی می شد ...

آره ؛ چی می شد اگه الان "سوریه" بودم. درسته ؛ خیلی وضعیت مذهبیم خوب نیست ! آره یه وقتایی نمازصبحم ... چشمم گاهی اوقات به چیزایی که نباید نگاه کنه میوفته! ولی خب بچه شیعه ام ... نمیتونم ببینم  این سلفی های خدانشناس دارن چی کارا که نمیکنن! نمیتونم بشینم ببینم حرم حضرت زینب(س) ....!

از این ها که بگذریم ؛ خیلی دوست دارم شهید بشم . آخه میدونی چیه؟ میگن خدا به شهدا خیلی حال میده! منم که این دنیا خیلی وضعیتم جالب نیست ؛ شاید اینجوری ،یه جوری بشه!


ادامه دارد...

۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عطار کوچولو

تو!(ببخشید ؛ شما!)

چند وقت که چه عرض کنم به تازگی خلایی در وجودم حس میکنم !
 خلایی از جنس نوشتن ... 
خلایی از جنس ادبیات ...
خلایی از جنس ...

از جنس تو! آری با تو ام !

 "ماه نشان "می خواهم برایت بنویسم 

و شاید می خواهم "از تو" بنویسم!

البته ببخشید؛ "از...شما!"


۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۳۹ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عطار کوچولو