عطار کوچولو

۶ مطلب با موضوع «دغدغه‌ی فرهنگی» ثبت شده است

اشک

 

بازم اشک ریختم...
شاید از جهت انتقال مفهوم بهتره بگم اشک در چشمانم جاری شد! کم کم داره باورم میشه که یکی از عادت‌هام اشک ریختن موقع کتاب خوندن ه. این به خودی خود شاید عجیب نباشه برام [هرچند هست] اما اینکه سر کتاب‌هایی که اشکی نیستن آدم اشک بریزه عجیبه. این‌بار #ته_کلاس اشک در چشمانم حلقه زد.

«ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر»

آنجا که برادلی نامه دوست عزیزش را پیدا می‌کند. یا آنجا که قلبی هدیه می‌دهد... دوست دارم اگر هیولای_فضایی هم شدم، لااقل طوری باشم که برادلی برام قلبی قرمز بکشد، به نشانه‌ای! چند سالی‌ست سخت گریه می‌کنم وسط روضه‌ها، چه بسا اصلا حرف‌های مداح و روضه‌خوان را نمی‌شنوم. صرفا حضوری نسیه دارم و همگام با ریتم دیگران دست بالا و پایین می‌برم. هر از چندی حتی ریتم را هم گم می‌کنم.

ولی بعضی سکانس‌های سینمایی اشک به چشمم می‌آورد. این دیگر نوبر است. همان کسی که دیگران را بابت گریه کردن حین تماشای فیلم اذیت می‌کند و بحث را به شوخی می‌کشاند، دستش لای منگنه گیر می‌کند. این اتفاق هر بار سر سکانس دختر بچه قرمز پوشِ ماجرای نیم‌روز می‌افتد. همان که ابراهیم عکس صفحه‌اش را گرفته بود و کنار دخترک نماهنگ ایستاده‌ایم گذاشته بود تا شباهتش را بگوید.
به دیالوگ کمال که می‌رسم، طاقت نمی‌آورم: «به خدا هنوز 5 سالش نشده بود!»
محمدحسین عاقبت بخیر شوی. باقیات و صالحات می‌شود این تنفری که از منافقین در تار و پود جوان‌های انقلاب ندیده کاشتی.


می‌گوید کاری بکن ان‌شاءا... باقیات و صالحاتت بشود. می‌دانم آن اپیزود که از افغانستان در کارمان داشتیم، در این حد و اندازه نیست. بعدش هم نشد.
محمدسرور رجایی هم رفت و نشد که بشود. آخرش هم در ذهنم نماند که «سرور» بود «سَرور». ولی می‌دانم که به حق، سَرور فعالان فرهنگی ایرانی نان به نرخ روز خور بود. حتی از آن بالاتر. ایضا سُرور اهل انصاف و حق‌جو. مایه دلگرمی دوست‌داران افغانستان.

با وصله پینه الکی تهش را هم نمی‌آورم.
عرضم تمام.

۰۹ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۰۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عطار کوچولو

.: وقت خوب :.

مستند‌های تماشا شده در سال 98 تا اینجا:

1. مادر کشی

2. انقلاب جنسی یک

3. زیرو دیز

4. غبار جنگ

5. انقلاب جنسی دو

6. عنکبوت آمد

7. سیمرغ؛ مرغ سوم


کتاب‌های 98:

1. ملاصالح

2. اسرار ماه رجب

3. ابوذر

4. اکنون

5. شازده کوچولو

6. ایران بیست

7. جدال دو اسلام

8. راض بابا

9. نخل و نارنج

10. آرزو‌های دست‌ساز

11. یحیی

12. مصاحبه در فیلم مستند

13. مستند از ایده تا فیلمنامه



* به روی خودمم نمیارم که مدت‌ها بود اینجا نبودم.

۰۶ مرداد ۹۸ ، ۱۸:۵۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عطار کوچولو

.: خدا جون میشه بهم تار بدی؟

پیام وارده:

«دیشب مفهوم استجابت دعا را برای پسر شش ساله ام توضیح می دادم . بعد از آن رفت و شروع کرد دعا کردن :) گفتم از خدا چه خواستی؟ گفت: دعا کردم مرد عنکبوتی بشم!

معبودا 
ما بی سلیقه ایم تو حاجات ما بخواه
ورنه گدا مطالبه ی آب و نان کند!»

یعنی پسره دقیقا یه چیزی تو مایه‌های خودم بوده! آخه مرد عنکبوتی؟! :)


مدتی قبل یکی از ذوستان فعال در زمینه بازی‌های رایانه‌ای می‌گفت: بعد از اینکه سیدحسن نصرا... اون جمله‌ی معروف "اسرائیل از خانه عنکبوت سست‌تر است، هالیوود مرد عنکبوتی رو ساخت و از این طرق جمله‌ی کوبنده‌ی سید رو از معنی تهی کرد و به اینجا رسوند که قهرمان بچه شیعه‌ها شده مرد عنکبوتی!*

ما داریم دقیقا چه می‌کنیم؟ 
درگیریم با پست ترین شهوات یا بازی با تشکیلات...



*کسی اگر حال و حوصله داشت، از لحاظ زمانی تطبیق بده زمان جمله‌ی سید رو با زمان ساخت مرد عنکبوتی و به منم بگه.

+ www.usdebtclock.org/
۰۶ تیر ۹۵ ، ۰۱:۴۰ ۵ نظر
عطار کوچولو

.: سادگیِ لذت بخش...

خدایا شکرت برای امروزم.

به ظاهر نکته‌ی خاصی نداشت و اتفاقا چند تا کارم هم نابود شد و بهشون نرسیدم. 

اما زوایای جذابی داشت. اینکه کلا برنامه‌ات غیر منتظره بره هوا، یه آدم اهل خیلی جالبناک هم کلامت بشه که پر از ایده‌های کارآفرینانه و خلاقانه باشه. و تو رو ببره تو عالم یک سال پیش ات که تو همین مسیر بودی و "شاید" شکست خوردی و الان دوباره قلقلک ات بده برای این جور دیوونه بازیا...


صبح با دوستان و در جهت "هدف"... 

عصر یه خواب دلنشین، از نوع خوابیدن در نمازخانه دانشگاهِ جنابان دوست! (طرح اذان تا اذان :} )

شب با خانواده، یه غذای معمولی، مهمانِ خودمان.

اما چقدر لذت بخش ه بدون ماشین، یه مسیر طولانی رو با خانواده طی کنی.

بعد "تازه جوان"ِ در طریق ازدواج میگه، ماشین داشتن جزو پیش نیاز‌های ازدواج ه. تازه جوان! یه چند وقت اول زندگی، حتی اگه میتونی هم ماشین نگیر. بذار لذت طی مسیر طولانی با مترو، از این ور شهر تا اون ور شهر رو بدون کلافگی ترافیک و بوق و... بچشی. 

بذار حضور همسرت رو بچشی، بذار قدم هایت را با قدم هایش تنظیم کنی، بذار سردش بشه که شال گردنت رو بهش بدی!

"عشق یعنی...

منِ سرماییِ تب دار مریض

ژاکتم را بدهم تا که تو سرما نخوری!"1


1. مهدی اکبری مهدیار



۰۷ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۲۲ ۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
عطار کوچولو

.:حضور معروف

دوست از حضرت استاد پرسید:
ما هربار که از کوه پایین میایم فکرمون به این سمت میره که "آیا وظیفه ما امر به معروف و نهی از منکر هست؟" و "اگر با این وضعیت همچنان هست، چه جوری؟ با چه روشی؟"

حضرت استاد:
الان امر به معروف شما جوان‌های متدین، همین هست که حضور داشته باشید در اینگونه مکان‌ها.
مگر ندیدین که پنج شنبه ها یا جمعه ها که مذهبی ها بیشتر اینجا حضور دارن، طیف های کمتر ملزم به مسایل و مخالف کمتر حضور دارن و نمیان؟

حق؟
۰۱ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۳۷ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عطار کوچولو

.: اینجا تهران، برترین دانشگاه ایران!

بدون شررررح:


*برنامه شب یلدای امروز یکی از دانشکده های یک دانشگاه دولتی شهر تهران از این قرار بود:


1. قرائت قرآن


2. آوازخوانی و ساز و دف و... 4 نفر از دانشجویان دختر و پسر


3. خاطره گویی هایی همراه با کنایه به ستاره دار شدن برخی از دانشجویان در سال های گذشته و بلندخوانی الفاظی نامفهوم(مثلا آواز) دانشجوی ستاره دار سابق


4. صندلی داغ با دعوت از مسئول بوفه ( که همراه با درخواست اضافه شدن سیب زمینی سرخ کرده به منوی بوفه) و مسئول اتاق چاپ و تکثیر 


5. استراحت همراه با سرو یک قاچ هندوانه، یک مقوای لول شده‌ی تخمه‌ی آفتاب گردان و چای و انار


*با توجه به خارج شدن اساتید از جلسه  و مسئولین حراست، جلسه بیش از پیش خودمانی شد به این شرح:


1. دعوت از دانشجویان با استعداد برای تقلید صدای اساتید و اعتراض به اینکه اگر اقایان قرار است آوازخوانی کنند، پس خانم ها هم باید بیایند روی سن و آوازخوانی کنند.


2. آوازخوانی کردی (دشتی) یک دانشجوی فارغ التحصیل کرد که تلذذش از دوران دانشجویی اش، کثرت کردهای دانشکده بود. (از قدیم الایام دانشکده‌ی مذکور میزبان عده‌ی کثیری از کردهای کشور بوده است.)


3. دعوت از دانشجوی دانشکده‌ی اخراجی دانشکده  و امتناع وی ( این دانشجو به خاطر توهین به یکی از ائمه اطهار چند سال قبل اخرج شده بود و اکنون در یکی از دانشگاه های دیگر مشغول به تحصیل می باشد.)


4. اجرای بازی "من هرگز.."


5. بالا آمدن یکی از دانشجویان هنجار شکن دانشکده (کار هایی همچون حاضر شدن سر کلاس با ماسک گوسفند و سیگار کشیدن گاه به گاه در لابی دانشکده اندکی از سبقه‌ی فعالیتی ایشان می‌باشد.) و دعوت از نماینده‌ی مارکسیست(!) های دانشکده، به عنوان کسی که همواره در کنار بدنه‌ی دانشجویی بوده.


6. دعوت از یک زوج تازه ازدواج کرده‌ی دانشکده به همراه پرسیدن سوالاتی درباره نوع لباس خانم و چگونگی آشنایی شان با هم.


7. حافظ خوانی

و

.

.

.

8 و 9. عکس و رقص!


(+ تمامی برنامه همراه بود با موسیقی با ضرب تند و بالاترین صدای ممکن)


این بود شب یلدای دانشکده‌ای که مدیران آینده جامعه در آن تربیت می‌شوند.

حق؛


۰۱ دی ۹۴ ، ۰۰:۴۶ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عطار کوچولو