رفتیم تا آنجایی که دیگر نه راه پس پیش عقل جولان میداد و نه راه پیش! نامش را گذاشتهام "ایستگاه قرار".
ایستگاه قرار؛ زمین نیمه صافی بود که از چندین طرف به قلههای برفی منتهی میشد و از چند طرف نیز به درههای پوشیده از برف! در یکی از دره های اطراف که در سمت شرق ما وجود داشت ساختمان یک طبقهای با فاصلهی نسبتا زیادی از ما به چشم میخورد که یک آنتن با نوری قرمز رنگ در بالای آن مشاهده میشد. قسمتی از زمین هم، خشک بود و مساحت تقریبی دو در دو داشت که بسیار به ما کمک میکرد تا از سِر شدن پایمان جلوگیری کنیم. هر چند حتی در آن خشکی هم توان خارج کردن کفش از پا وجود نداشت. چون نه دستهای مان توان باز کردن بند کفشهای کوهنوردی را داشت، نه سرمای بیرون اجازه میداد که این کار را بکنیم. از لحاظ وضعیت جوی هم به علت ارتفاع بسیار زیاد دمای هوا بسیار سرد بود و از طرفی به علت خشکی هوا سوز بسیار زیادی وجود داشت.
تقریبا ساعت شش و نیم غروب بود که به ایستگاه قرار رسیدیم. مذبذب بودیم بین بالا رفتن از صخرهی برفی پیش رویمان و ماندن. ایستگاه قرار از جهت خشکی که داشت جای مناسبی بود که شاید جلوتر از این دیگر همچین مکانی پیدا نمیکردیم و از جهت سرمای بسیار زیادی که وجود داشت امکان مرگ خاموش بر اثر سرما را با خود داشت.
اما یک "اتفاق" یا حتی "معجزه" موجب شد همان جا زمین گیر شویم!
جشنواره سی و چهــــــــــــارم به اندازه ی همین کشیده شدن بین حرف "ه" و "الف"ش، طول کشیده برای من...
تمامی هم گویا ندارد!(الحمدلله)
امسال بیش از سالهای گذشته برکات جشنواره به دستم رسیده و تقریبا بسیاری از فیلمهای جشنواره رو یا دیدم یا بلیط ش به دستم رسیده.
با کارت خبرنگاری رفت و آمدها به کاخ جشنواره شروع شد. بعد هم میهمان سر زده ی جشن "سینمای انقلاب" بچه های حوزه ی هنری شدم و حالا هم درگیر "شب های فیلم" سازمانی دیگر.
خدارو شکر می کنم.
هم جشنواره ی خوبی بود به نسبت سال های گذشته، مخصوصا سال قبل که عجیب بد بود!
هم فیلم های نماینده ی انقلاب اسلامی در جشنواره تعداد قابل توجهی داشت.
هم انیمیشن ها، پرشور ترین سال حضورشون در جشنواره رو تجربه کردند.
هم جوان گرایی خوبی در جشنواره قابل مشاهده بود که نتیجه ی خوبی هم در بر داشت.
اما حضور فیلم های نماینده ی انقلاب اسلامی...
امسال جشنواره میزبان چند اثر با محتوایی متناسب با هدف خودش بود. "بادیگارد" حاتمی کیا، "نفس" آبیار، "رسوایی2" ده نمکی، "دلبری" اشکذری، "ایستاده در غبار" مهدویان و "سیانور" شعیبی آثار قابل تاملِ محتوایی جشنواره ای بودند که
بعد از یکماه، مجددا ادامه ی سفر_کوه نویسی "19 ساعت در کوهستان" می نویسم:
سختی راه هر لحظه بیشتر خودش را به ما نشان می داد. نه مسیری مشخص بود و نه نور زیادی داشتیم. الحمدلله که شب مهتابی بود و اندک نور ماه با توجه به ارتفاع بالای ما، کارکرد نور چراغ قوه را برایمان پیدا کرده بود. همچنان بی هدف و بی نقشه می رفتیم. تنها کور سوی امیدم هم "تنها" رد پایی بود که در مسیر بود و هر قدمم را می گذاشتم دقیقا روی قدم های آخرین و تنها جانداری که از این مسیر عبور کرده بود و نشانی از خود به جای گذاشته بود!
هر چند صد قدم که پیش میرفتیم، یار میگفت: میخوای از همین راه که اومدیم برگردیم؟ برای چی داری میری؟ اصلا داری کجا میری؟ و...