لَختی از زمان نگذشته بود که سفره پر شد از بوی نان داغ و کره و مربا به انضمام آب جوش و چایی. روح ا... اخیرا به جرگه آبجوش خور‌های فامیل پیوسته که معتقدند چای برای بدن مضر است. پدر اما همچنان بر عهد ازلی و چای تیره‌اش پابرجاست که... مگر ما یک روزه چای خور شده‌ایم که بخواهیم یک روزه آن را کنار بگذاریم! چه آن زمان که قوت غالب ایرانیان به واسطه‌ی تجارت اعراب قهوه نوشی شد و چه زمانی که حاج محمدحسین اصفهانی در زمان ناصرالدین شاه اولین بذر‌های چای را در حوالی لاهیجان کاشت، مردم یک روزه خورد و خوراک شان را تغییر ندادند که حالا بخواهند یک روزه بر سر طبع تازه‌ی پزشکان فیش نجومی دار بنشینند که چه؟ که چای برای بدن مضر است و نکوهیده! 

حاج حبیب هر چند کارمند بازنشسته وزارت نفت ایران است ولی از قدیم الایام دستی بر کتب تاریخی برده و ظرائفی از تاریخ ایران را می‌داند. به مسائل تاریخی که می‌رسد گویی یادش می‌آید که باید چیزی را به روح ا... یادآور شود. می‌گوید:

راستی... روح ا...! عمو غریب‌ات دیروز عصر زنگ زده بود، می‌گفت حیدر برای تابستان می‌خواهد برود جای دیگری کار کند، عمو غریب‌ات هم دست تنها مانده، از من پرسید که تو می‌توانی تابستان بروی پیشش یا نه؟ گفتم احتمالا می‌تواند ولی باز هم گفتم که خودت باهاش تماس میگیری و نتیجه را بهش میگویی. 

روح ا... که تازه دیروز با دوستان هم گروهی‌اش برنامه‌‌های تابستانشان را تنظیم کرده بودند، مِن مِنی کرد ولی مثل همیشه با یک "ان شاا... الرحمان" که تیکه کلامش بود، ماجرا را تمام کرد.

بعد از قبولی کنکور، روح ا... که فارغ التحصیل مدرسه‌ای علوم انسانی بود، به گروهی پیوسته بود که یا از فارغ التحصیلان رشته‌های ریاضی و فیزیک بودند یا مثل خودش از اهالی علوم انسانی محسوب می‌شدند، گروهی که تمام مزیت‌شان، تفاوت‌شان بود. به اصطلاح می‌خواستند هر کدام یک گوشه‌ای از قالی پاخورده و تار و پود نمایان شده‌ی کشور را بلند کنند ولی بعد از سه سال مثل غالب اینطور گروه‌ها که ابتدا با شور و شوق بسیاری تشکیل می‌شود، همچنان درگیر برنامه ریزی و چشم انداز سازی برای خودشان بودند. گروهی که اسمش را گذاشته بودند "نصر" ولی حتی توان یاری رساندن به خودشان را هم نداشتند.

 

دیش دین دیدی دین!

دِ اِند...

باید یادآور شد که...

کارگران همچنان «مَش غول» اَند!