روحا... هم برای اینکه عطر و داغی نان سنگک مخصوص که با لایهای از سبزی رویش تزیین شده را توی باران احتمالی از دست ندهد بعد از بیرون آمدن از نانوایی، دوان دوان به سمت خانه حرکت میکند.
نانوایی اول بلوار اخیرا به گزینههای روی میزش این نوع نان را هم اضافه کرده، روح ا... هم به خاطر عطر و بوی خاصش هر روزی که زودتر از خواب بیدار میشود، تن به پانصد تومان گرانی بیشتر این نان میدهد و نفس امارهاش را خوشحال!
روح ا... درب خانه را که باز میکند، پدرش را در حال ادعیه خوانی بعد از نماز صبح میبیند، سلام نمیکند که ادعیه خوانی پدر قطع نشود ولی حاج حبیب سلام علیکی با تاکید بر روی "سین" و "کاف" میگوید و دوباره مشغول خواندن میشود. روح ا... رو میگرداند سمت پدر و میگوید: سلامی به بوی خوش آشنایی! بابا جان... سلام نکردم که دعا خواندنتان قطع نشود گرنه ما که همیشه خاکساریم... و با خندهای کار را جمع میکند.
رقیه خانم هم مشغول دستمال کشیدن روی کابینت است که روح ا... وارد نشده میگوید: مامان جانم! این وقت صبح آخر دستمال کشیدن رو کجای دلم بگذارم؟! بیا برویم صبحانه. مادر زیر چشمی نگاهی میکند و میگوید: تا گوشات رو نکندم، برو سفره رو بنداز تا صبحانه رو بیارم...
راوی با صدایی خش دار و در خنثیترین جای داستان میگوید(مینویسد):
دِ اِند...
همچنین مینویسد:
کارگران مشغول فکرند که چطور داستان رو ادامه بدهند!