از امامزاده که بیرون آمدیم، تازه اشتباهات یکی یکی شروع شد.
هربار که اشتباهی پیش میآمد در ذهنم مرور میکردم: اشکالی نداره، شیرینی سفر بیشتر شد. و از مسئله میگذشتم. اما گویا تمامی نداشت.
بعد از امامزاده مسیری که برای ادامهی راه انتخاب کردیم راه در روی محلیها به حساب میآمد و ما که بر اساس اطلاعات غلط در این مسیر افتاده بودیم، آخر از پشت بام خانههای محلی سر درآوردیم. وقتی حس کردیم به بن بست رسیدیم، مواجهه شدیم با روانشناس کافه چی! روانشناس کافه چی مردی بود تقریبا میانسال و نزدیک به پیری که ما را به مسیر اصلی راهنمایی کرد. اولین برخورد ما با روانشناس کافه چی این طور بود:
_ببینید، من همیشه میگم، خدا دو تا چشم داده که آدم "خوب" اطرافاش رو ببینه. من خودم روانشناسی خوندم! داشتید میآمدید دیدم که چقدر هم با "مهربانی" { :) } دست همدیگه رو گرفته بودید و...
بعد از توصیههای جناب روانشناس کافه چی افتادیم در مسیر اصلی. مسیر اصلی خیلی سرعتمان را افزایش داد. در مسیر اصلی رفتیم تا از یادبود شهید "شاهدی" و از مسیرهای پر از مغازه و کافهها و... که برای عشاق دست به جیب ساخته شده بود، گذشتیم و در جایی که تازه ابتدای مسیر کوهنوردی جدی محسوب میشد، توقف کردیم تا "چای ترش" بنوشیم و استراحت کنیم.
در پشت جایی که نشسته بودیم، با یک فاصلهی سیصد متری یک زوج جوان نشسته بودند که در حال خودشان بودند و ما هم گذاشتیم تا "تو حال خودشان باشند!" در حین چای ترش نوشیدن و بیسکویت خوردن( لازم به ذکر است که دوست جان، علاقهی خاصی به "خیساندن" بیسکویت در چای دارند! ) متوجه "سگ گشنه" در پشت سرمان شدیم، بافاصلهی تقریبا دو یا سه قدمی. بنده خدا اینقدر گشنه بود که بیسکویت های با عصارهی توت و خرما را با ولع تمام نوش جان مینمود.
بعد از استراحت حرکت کردیم به سمت دو راهی هتل اوسون_شیرپلا. و بعد از حدودا بیست دقیقه پیاده روی، متوجه اشتباه دیگرمان شدیم که، بعله! ما دو راهی را رد کردیم و در حال رفتن به سمت هتل اوسون هستیم. با استفاده از نقشه گوگل، متوجه شدیم که خیلی از دو راهی دور نشدیم و با چند دقیقه پیاده روی مجددا به مسیر اصلی خواهیم رسید. اما با توجه به اینکه دوست داشتیم زودتر برسیم، راه میانبر رو انتخاب کردیم، درحالی که فاصلهی ما با راه اصلی حداکثر 9 دقیقه بود!
ابتدای مسیر راه میانبر مسیر نسبتا جذاب تر و خلوت تری داشت و همین موجب میشد که هر از گاهی توقف کوتاهی داشته باشیم و عکس بگیریم. ما هم زمان که در مسیر میانبر حرکت میکردیم، فاصلهمان را نیز از روی گوگل در نظر داشتیم که از مسیر دور نشویم.
نقشه گوگل، ابتدای مسیر، فاصلهی زمانی تخمینی برای رسیدن به جانپناه شیرپلا را اگر اشتباه نکنم 54 دقیقه نشان میداد و هرچه در مسیر جلوتر میرفتیم این عدد کاهش مییافت، اما با نسبتی در حدود یک پنجم زمان حقیقی یا کمتر! یعنی به طور مثال به ازای هر بیست دقیقه حرکت، شاید سه دقیقه از زمان تخمینی گوگل کمتر میشد. نکتهی قابل توجه دیگر هم فاصلهی ما با راه اصلی بود، که تقریبا تا پایان مسیر، هیچگاه تغییری در قرب و بعد ما نسبت به آن حاصل نشد!
*این داستان شاید ادامه دارد...