عطار کوچولو

۱۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

.:همدوشی

من دوش به دوش تو قدم در ره هر جاده نهادم...

"آغوش" تو؛
پایان خوش آن سفرم بود.
۱۴ دی ۹۴ ، ۲۲:۳۲ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عطار کوچولو

.: صبحِ خستگی‌ها...

از سفر یادش را بردیم
تا پرنده های سفید به شهر روشن خورشید دوباره برگردند!
(...)

..............

آه از خستگی...


صبر داشته باش!
باز میشه این درب،
صبح میشه این شب...


............

حتی #وبلاگ هم ظرف کوچکی است برای بعضی حرف‌ها...
حق؛
۱۴ دی ۹۴ ، ۰۳:۰۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عطار کوچولو

.: آقای علوم!

با کلی عجله خودم رو رسوندم.

هنوز حتی فایل کتاب درسی و کتاب معلمی رو که دیشبش، حوالی ساعت یک ربع به دو نیمه شب دانلود کرده بودم رو نگاه هم نکرده بودم. وارد حیاط پایگاه که شدم سجاد داشت قدم می‌زد. یک پسر خوش مشرب رتبه دو رقمی! (از این جهت رقم رتبه‌اش مهمه که شخصیتش رو رتبه‌اش تعیین نمیکنه، خودشه.)

جلوتر رفتم. یک اتاق کوچک که آقا رضا در حال تدریس ادبیات بودن. تا رسیدم کلاس ادبیات هم تقریبا تمام شده بود و بچه‌ها در حال آمادگی برای نماز جماعت بودن. بنده هم در این اثنا فرصت داشتم کمی از اوضاع با خبر بشم.

نشستیم و آقای یوسفی، مسئول پایگاه با رفتار فرا محترمانه‌شان توضیح دادند نسبت به شرایط کنونی بچه ها و فعالیت های پایگاه. بنده هم چند گلایه‌ای نسبت به تاخیر در شروع شدن برنامه‌ی امروز و کمی زمان در اختیار گذاشته شده نثارشان کردم.


کلا فضای عجیبی و تجربه سازی بود و خواهد بود.


چند تا داستانک از امروز:

...............................................


1

پسرک در حال کوبیدن و ریتم دادن روی میز اتاق بغل بود که دوستش بهش گفت:

"آروم باش؛ دانشجو ها اتاق بغلی اند!!


نسل جدید بچه ترسانک ها وارد می‌شود: دانشجو‌ها!


...............................................


2

داشتم از اتاق بغلی به سمت کلاس می‌رفتنم. 

پسرک تپلو که با دیدن من حالتی شبیه به دو ماراتن به خودش گرفته بود، سراسیمه دوید به سمت کلاس. هنوز به کلاس نرسیده بود که فریادِ "اومد! اووومد!"ش تا حیاط می‌رسید.


...............................................


3.1

آقا! جواب این سوال کدوم میشه؟ 

_عه... خب الان که بچه ها دارن امتحان میدن! بعد از امتحان. :|


3.2

این سوال گزینه اولی میشه یا گزینه سومی؟ 

_ممم... کتاب آوردی؟

بله.

_کتابتو بده یه نگاهی بهش بندازم ببینم کدومه. :/


3.3

دیابت وابسته به انسولین کدوم یکی از اینا میشه؟

_تا اونجایی که یادم میاد (کاملا بر اساس بیماری یکی از نزدیکان.) "جوانی" میشه. :) 

به نظر خودم هم همین میشه. :||:


*چند نمونه از مواجهه های "ناخوب" با سوالات بچه ها.


......................................


4

تا وارد شدم، شروع کردن به سوال و سوال و سوال و سوال و سوال و.... 

خسته شدم!

_تا 1:25 دقیقه درس رو جلو میریم. پنج دقیقه‌ی آخر هرچی سوال دارین بپرسین.

.

.

.

ساعت 1:25 دقیقه : آقا! ساعت 1:25 دقیقه است !!


....................................


5

آقا #"چی چی" رو بازی کردین؟ شما عین آدم فرانسوی های تو بازیه هستین.

_ oO !!


...................................


6

داشتم وسایلم رو روی میز می‌چیدم که پسرکی از آخر کلاس گفت: آقا شما معلم چه درسی هستین؟

بنده خدا تقصیری نداشت، خودم سی ثانیه بود که تصمیم گرفته بودم(مجبور شده بودم) برم سر کلاس و "علوم" درس بدم!

_علوم.

عه...! بهتون میخورد معلم زبان انگلیسی باشین! :|


..................................


7

بلافاصله بعد از جلسه‌ای که با هسته‌ی علمی‌شون که از بچه های قوی ‌تر و رده بالاتر خودشون تشکیل می‌شد، گذاشتیم، امتحان جامع داشتن.

سر هر کدوم از کلاس ها سه یا چهار تا به اصطلاح ناظر قرار داشت. 

من تنهایی رفتم سر یکی از کلاس هایی که چهار، پنج تا از شر و شیطون هاشون بودن.

_خب تو ریاضی‌ات خوبه، تو هم عربی‌ات، منم زبان انگلیسی. 

_ شما معلم چه درسی بودین؟

علوم.

_خب علوم هم با شما. :)


[ بگذریم که دهان اعلی حضرت همایونی‌شان را تا آخر جلسه صاف نمودیم. :)(: ]


............................................


حق؛


۰۵ دی ۹۴ ، ۰۰:۰۳ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عطار کوچولو

.: گاه خلوت کن و با دیده‌ی انصاف ببین!

شیخ ابراهیم زنده بمان...
شیخ ابراهیم زنده بمان؛ تازه پیدایت کرده ایم.
شیخ ابراهیم زنده بمان؛ تا به ما یاد بدهی که چگونه می شود بدون داشتن حکومت و دولت و بودجه ی چند ملیونی و ... 25 میلیون نفر کمونیست را شیعه کرد.
شیخ ابراهیم زنده بمان؛ تا شرح دهی دلدادگی‌ات از خمینی است و خامنه‌ای، یا از شیرازی و...
شیخ ابراهیم زنده بمان؛ تا برای موج عظیمی که از خون ریخته‌ی شیعیان، هوشیار و بیدار خواهند شد، پدری کنی.
شیخ ابراهیم زنده بمان؛ تا دوباره حسینیه بقیه ا...، قرارگاه شیدایان بقیه ا... را از نو بسازی.

شیخ ابراهیم زنده بمان!
۰۴ دی ۹۴ ، ۰۲:۱۰ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عطار کوچولو

.: تطهیر مجازی!

تقدیر بر این بود، برای چندمین بار به "وبلاگ سانسوری" خودآگاهانه و اساسی دست بزنم.

باشد که نصیب گرگ بیابان نگردد!

حق؛
۰۲ دی ۹۴ ، ۲۲:۲۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عطار کوچولو

.: اینجا تهران، برترین دانشگاه ایران!

بدون شررررح:


*برنامه شب یلدای امروز یکی از دانشکده های یک دانشگاه دولتی شهر تهران از این قرار بود:


1. قرائت قرآن


2. آوازخوانی و ساز و دف و... 4 نفر از دانشجویان دختر و پسر


3. خاطره گویی هایی همراه با کنایه به ستاره دار شدن برخی از دانشجویان در سال های گذشته و بلندخوانی الفاظی نامفهوم(مثلا آواز) دانشجوی ستاره دار سابق


4. صندلی داغ با دعوت از مسئول بوفه ( که همراه با درخواست اضافه شدن سیب زمینی سرخ کرده به منوی بوفه) و مسئول اتاق چاپ و تکثیر 


5. استراحت همراه با سرو یک قاچ هندوانه، یک مقوای لول شده‌ی تخمه‌ی آفتاب گردان و چای و انار


*با توجه به خارج شدن اساتید از جلسه  و مسئولین حراست، جلسه بیش از پیش خودمانی شد به این شرح:


1. دعوت از دانشجویان با استعداد برای تقلید صدای اساتید و اعتراض به اینکه اگر اقایان قرار است آوازخوانی کنند، پس خانم ها هم باید بیایند روی سن و آوازخوانی کنند.


2. آوازخوانی کردی (دشتی) یک دانشجوی فارغ التحصیل کرد که تلذذش از دوران دانشجویی اش، کثرت کردهای دانشکده بود. (از قدیم الایام دانشکده‌ی مذکور میزبان عده‌ی کثیری از کردهای کشور بوده است.)


3. دعوت از دانشجوی دانشکده‌ی اخراجی دانشکده  و امتناع وی ( این دانشجو به خاطر توهین به یکی از ائمه اطهار چند سال قبل اخرج شده بود و اکنون در یکی از دانشگاه های دیگر مشغول به تحصیل می باشد.)


4. اجرای بازی "من هرگز.."


5. بالا آمدن یکی از دانشجویان هنجار شکن دانشکده (کار هایی همچون حاضر شدن سر کلاس با ماسک گوسفند و سیگار کشیدن گاه به گاه در لابی دانشکده اندکی از سبقه‌ی فعالیتی ایشان می‌باشد.) و دعوت از نماینده‌ی مارکسیست(!) های دانشکده، به عنوان کسی که همواره در کنار بدنه‌ی دانشجویی بوده.


6. دعوت از یک زوج تازه ازدواج کرده‌ی دانشکده به همراه پرسیدن سوالاتی درباره نوع لباس خانم و چگونگی آشنایی شان با هم.


7. حافظ خوانی

و

.

.

.

8 و 9. عکس و رقص!


(+ تمامی برنامه همراه بود با موسیقی با ضرب تند و بالاترین صدای ممکن)


این بود شب یلدای دانشکده‌ای که مدیران آینده جامعه در آن تربیت می‌شوند.

حق؛


۰۱ دی ۹۴ ، ۰۰:۴۶ ۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عطار کوچولو