جشنواره سی و چهــــــــــــارم به اندازه ی همین کشیده شدن بین حرف "ه" و "الف"ش، طول کشیده برای من...

تمامی هم گویا ندارد!(الحمدلله)

امسال بیش از سالهای گذشته برکات جشنواره به دستم رسیده و تقریبا بسیاری از فیلمهای جشنواره رو یا دیدم یا بلیط ش به دستم رسیده.

با کارت خبرنگاری رفت و آمدها به کاخ جشنواره شروع شد. بعد هم میهمان سر زده ی جشن "سینمای انقلاب" بچه های حوزه ی هنری شدم و حالا هم درگیر "شب های فیلم" سازمانی دیگر.

خدارو شکر می کنم.

هم جشنواره ی خوبی بود به نسبت سال های گذشته، مخصوصا سال قبل که عجیب بد بود!

هم فیلم های نماینده ی انقلاب اسلامی در جشنواره تعداد قابل توجهی داشت

هم انیمیشن ها، پرشور ترین سال حضورشون در جشنواره رو تجربه کردند

هم جوان گرایی خوبی در جشنواره قابل مشاهده بود که نتیجه ی خوبی هم در بر داشت.

 

اما حضور فیلم های نماینده ی انقلاب اسلامی...

امسال جشنواره میزبان چند اثر با محتوایی متناسب با هدف خودش بود. "بادیگارد" حاتمی کیا، "نفس" آبیار، "رسوایی2" ده نمکی، "دلبری" اشکذری، "ایستاده در غبار" مهدویان و "سیانور" شعیبی آثار قابل تاملِ محتوایی جشنواره ای بودند که

اتفاقا فیلم های قابل تحملِ محتوایی بسیاری هم داشت که آنها برای خود بحث مفصل دیگری می طلبد.

از این شش فیلم بالا، دلبری سید جلال اشکذری نتوانست جنب و جوشی در جشنواره ایجاد کند و مخاطب سینه چاکی را به دنبال بیاورد. البته باید منتظر اکران عمومی فیلم ماند، چون به تناسب مضمونی که دارد این احتمال را می دهم که با حمایت بعضی نهاد ها بتواند به فروش خوبی برسد. هر چند حضور دیگر فیلم های خوب انقلاب اسلامی شاید این فرصت تنفس را از گیشه ی دلبری بگیرد.

حاتمی کیا و نرگس آبیار هم به دلیل مخاطب مردمی که پیش از این جذب کرده اند و فیلم هایی خوبی که امسال دارند، هم از بابت گیشه و هم از جهت ارضای محتوایی مخاطب سال خوبی را برای سینما رقم خواهند زد.

محمدحسین مهدویان جوان دو ویژگی منحصر به فرد را در اولین حضور سینمایی خود به همراه دارد. او که با اثر خوب تلویزیونی خود "آخرین روزهای زمستان" که به شرح زندگی شهید حسن باقری(غلامحسین افشردی) می پرداخت، پیشینه ی خوبی نزد مخاطبان خود دارد، "ایستاده در غبار" را در ستایش شهید جاوید الاثر ساخت و سیمرغ بهترین فیلم جشنواره را با خود همراه کرد تا مخاطب دلیلی برای ندیدنش نداشته باشد.

حال می رسیم به دو فیلم آخر که نمی دانم چه درباره شان بگویم؛ یکی را از حیرت و شیفتگی و یکی را از حسرت!

"سیانور" بهروز شعیبی عزیز! که هر چه بگویم کم گفتم. ابتدا که سیانور را در روز پایانی جشنواره در کاخ جشنواره دیدم، گمان کردم بیش از اندازه احساس درونی ام دارد غلو می کند و در ذهنم بی علت بزرگش می کند. تا آنجا که در پاسخ یکی از دوستان که از من پرسید که چطور بود؟ گفتم: من خیلی از فیلم خوشم اومد اما چیزی نمیگم، چون می ترسم به خاطر عِرق گفتمانی ام باشد! اما هر چه رفت "بر حیرت بیافزود..." از طراحی صحنه ی به شدت حیرت آورش که "بهروز افخمی" از تعجبش در برنامه سینمایی هفت گفت: آخه شما که اون زمان رو ندیدین و سن تون به اون سال ها نمیخوره چه جوری تونستین اینقدر خوب در بیارین؟! و از فرم داستانی به شدت گیرای فیلم تا تحقیق همه جانبه و قوی بهروز شعیبی عزیز در مورد آن برهه ی تاریخ، همه و همه یک سوال را در ذهن مخاطب ایجاد می کرد: چطور حق سیانور را در اهدای جوایز خوردند؟

 و اما رسوایی2 و شاید بهتر باشه بگم جناب "ده نمکی"! 

کسی که بزرگترین نعمتی که باقی کارگردانان ایران ندارند و بعضا صد سال دیگر هم نخواهند داشت؛ یعنی "مخاطب را دارد اما...

اما معلوم نیست حواسش به کجا پرت است! در حال لجبازی با کی است که اینگونه سیر نزولی اش را از اخراجی ها1 به سمت رسوایی2 می کشاند! کارگردانی که حرف های خوب هم می زند اما بد حرف می زند. کارگزدانی که ذائقه ی مخاطبش را پایین می آورد.

ده نمکی را به شخصه دوست دارم. آن هم به خاطر جسارتش... به خاطر بی پروایی و ولع اش برای یادگیری... نکته ای که کمتر به آن توجه شده است. سیر صعودی استفاده از تکنیک های مختلف در تصویر برداری و... فیلم های ده نمکی غیرقابل انکار است. او مثل یک کارگزدان جوان علاقه مند به یادگیری در هر یک از آثار جدیدش یک تکنیک جدید به کار میبرد ولی اینقدر بد به کار می برد که مخاطب هم میفهمد که او تازه این تکنیک را یاد گرفته بدون دانستن جای استفاده آن!

ده نمکیِ فیلم ساز، متاسفانه عنصر فضای زمانی جامعه را در نظر نمی گیرد و در دهه ی چهارم انقلاب "شلمچه" تصویری می سازد!

حق؛