و ادامه...


*اپیزود سوم:

الان می تونستم ...

خیلی جای عجیبیه! خیلیا حاضر بودن  و هستن برن بجنگن ؛ ولی اونجا ...! گویا اوایل انقلاب ، زمان جنگ ، تازه پیداش کردن! اینقدر وضعیتش خراب و غیرقابل وصف بوده که از همون موقع کسایی که جرأت داشتن و می رفتن اونجا بهش میگفتن "دیار فراموش شده"! ولی خوب جاییه اگه آدمش باشی...

دوست داشتم امشبم رو با آرزوهای  بچه های اونجا صبح می کردم! اگه می شد چی می شد...

آره ؛ چی می شد اگه الان "بشاگرد" بودم.از همون اولین دفعه ای که اسمش رو شنیدم تا حالا هیچوقت نشده که کسی اسم اونجا رو ببره ولی از حاج عبدالله  چیزی نگه . نه اینکه دست خودشون باشه ها ! اصلا نمیشه ... ممکن نیست!

همون اویل انقلاب که حاج عبدالله متوجه حضور بشاگرد می شه بین یه دوراهیه می مونه که بره جبهه و با دشمنان  متجاوزان  بجنگه یا به جنگ فقری بره که هنوز که هنوزه با تمام تلاش های حاج عبدالله و گروه های جهادی نشانه هایی از اون در بشاگرد وجود داره! آخر سر هم حرف امام راضیش میکنه که: به داد بشاگرد برسید!

شاید اینجور جاها یادمون بیاد که علاوه بر اینکه (شاید)ما انسانیم ؛ انسان های دیگه ای هم وجود دارن!!

 

*اپیزود چهارم:

 الان می تو نستم ...

یه جایی هست که دلم خیلی میخوادش ؛ خیلی ... نمی دونم چرا ولی انگار خدا داره تادیب و تنبیهم می کنه! میگه تا آدم نشی نمیذارم بری! ایشاله که اینجوری نباشه ؛ آخه با این وضعیتی که من میبینم اینجوری باید یه خط قرمز بزرگ دورش بکشم! منم که میمیرم برا اونجا... بالاخره باید یه جوری با خدا کنار بیام!

واقعا عشقه! اگه می شد چی می شد...

آره ؛ چی می شد اگه الان " کربلا " بودم؛ حرم ارباب. یه کسی میگفت : اگه میخوای سلام بدی موقعش پنج شنبه است.

غروب پنج شنبه ؛ رو به حرم ارباب ؛ السلام علیک یا أباعبدالله...

 

زندگیتون با دغدغه!                                                                                                           عطار کوچولو